اینجا حیدرآباد است...

یوهان حیدرواو...

اینجا حیدرآباد است...

یوهان حیدرواو...

اینجا حیدرآباد است...
آخرین نظرات
  • ۲۱ ارديبهشت ۰۱، ۰۲:۳۸ - ایلیا خادمی
    😍😍😍

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گروه شهید احمدعلی نیّری» ثبت شده است


 

ضمن عرض تبریک روز معلم خدمت همه چراغ افروزان راه سعادت و درود به روح همه آموزگارانی رحل سفر بسته، به ویژه معلمان مدارس و مکاتب حیدروا

در ادامه دل نوشتهای که از طرف گروه شهیداحمدعلی نیّری (روستای حیدرآبادجرقویه) نوشته شده تقدیم می گردد.

 

بسم الله الّذی علّم بالقلم

«معلم ما نمی ­میرد»

...آن روزها انتخاب نامهای نیکوی ائمه علیهم السلام مانند الان نیز راه و رسم مردم حیدرآباد بود تا هر کسی پرتویی باشد از معصومی که از او نام یافته! او حسن نام گرفت تا مانند صاحب اسم خود سرشار از خوبی و خوی بخشندگی باشد.

 

...آن روزها حسن که تازه از مکتب درس در روستا فارغ شده بود، باید برای ادامه تحصیل به روستاهای مجاور می­رفت. از روستای حسن تا روستایی که مدرسه در آنجا قرار داشت، حداقل ده کیلومتر فاصله بود.

راه­های ارتباطی روستای حسن به صورت طبیعی به وجود آمده بودند، یعنی در اثر رفت و آمدهایی که صورت گرفته بود، اسم جاده را با خود یدک می­کشید؛ این راه­ها چون در منطقه کویری قرار داشتند، در هنگام بارندگی به صورت باتلاق در می­آمدند.

حسن در آن روزها برای رسیدن به محل تحصیل خود، صبحِ زود، پیش از آنکه آفتاب اشعه ­های نورانی و گرمابخش خود را بر زمین بپراکند، از خانه خارج می­شد؛ و در روزهای سرد و کوتاه زمستان، گاهی مدت­ها پس از آنکه روشنایی روز جای خود را به تاریکی و ظلمات شب می داد، به خانه باز می­گشت.

در آن روزها حسن با موتور گازی می­رفت، گاه که در باتلاق راه گرفتار می­آمد، مجبور بود موتور را بر دوش گذاشته، به زحمت پای از گل بیرون کشیده، و در مسیر دانش و دانایی پیش رود. این در زمانی بود که تحصیل در شهرها نیز آنچنان از اجر و قربی در زندگی مردم برخوردار نبود، چه رسد به روستایی که مردم آن به نان شب محتاج بودند، و چاره­ای جز کار فرزندان نبود.

 

...آن روزها حسن دیپلم خود را گرفته بود، و به عنوان مدیر و معلم در روستای خود، برای خارج کردن ذهن مردم از غبار جهل و نادانی تلاش می­کرد. در طی سالیانی که در این جایگاه بود، هزاران دانش­آموز را، نه فقط با آموزش کتب درسی، که با رفتار و اخلاق خود، که متأثر از قرآن و اهل­بیت بود، پرورش داد.

حسن که دیگر، دانش­آموزان او را به احترام، به فامیل خطاب می­کردند، از همان ابتدا آموزش عملی را سرلوحه کار خود قرار داد.

 

...آن روزها اگر آقای بهمنی به دانش­آموزان می­گفت "باید موها را کوتاه کنند"، خود با موهایی تراشیده با نمره کم(خیلی کوتاه) به مدرسه می­آمد؛ و اگر در مورد نظافت و تمیز بودن لباس صحبت می­کرد، همواره خود قبل از شاگردان نظافت را رعایت کرده و لباس­هایی تمیز و مرتّب به تن داشت.

آقای بهمنی، گاه برای اینکه کودکی باسواد شود، بارها و بارها به منزل آن کودک رفته، و تمام سعی خود را به کار می­بست تا والدین را برای فرستادن بچه به مدرسه مجاب کند.

 

...آن روزها برنامه آقای بهمنی به این ترتیب بود که هر روز صبح رأس ساعت مشخصّ بچه­ها را به صف کرده، آیاتی از قرآن توسط یکی از دانش­آموزان تلاوت می­شد، روایتی از معصومین خوانده می­شد، پس از آن کمی برای دانش­آموزان از دین و اخلاق و درس صحبت می­کرد، و در نهایت با دعاهایی که خود روی کاغذ کاهی نوشته بود، و توسط یکی دیگر از دانش­آموزان خوانده می­شد، و آمین بلندی که در تمام روستا شنیده می­شد، صبحگاه به پایان می­رسید.

آقای بهمنی دانش­آموزان را آنگونه آموزش داده بود که هرجا صدای قرآن شنیده می­شد، خبردار می­ایستادند.

هر روز ظهر به هنگام اذان، موکت­هایی در حیاط مدرسه پهن می­کرد، و به همراه دانش­آموزان نماز وحدت برپا می­کرد.

 

...آن روزها آقای بهمنی فقط مدیر مدرسه و معلم دانش­آموزان نبود، بلکه وضعیّت خانوادگی هر یک را در نظر داشت و با والدین تعامل می­کرد؛ او سعی می­دانست که در کنار نگهبانی و باغبانی از نهال­هایی که در مدرسه هستند، باید ریشه­های آنان در خانواده را نیز از آفات برهاند.

 

...آن روزها آقای بهمنی با وجود مشکلات و انرژی­ای که مسئولیت تعلیم و تربیّت از او می­ربود، اما مسئولیت هیئت امنائی قرض­الحسنه را نیز بر دوش می­کشید؛ و این اعتماد مردم به او، جز به دلیل اعتماد به ایمان و تلاش و توانایی او نبود.

 

...آن روزها آقای بهمنی به حرم امن الهی رفت، و با لیاقت، حاج حسن شد.

حاج حسن با اینکه بازنشسته شده بود، مثل همیشه در اجتماعات(همچون نماز جماعت و جلسات قرآن) حضور داشت؛ او در همان حال نیز آموزش می­داد و پرورش می­کرد.

در آن روزها که گاهی شاگردانش از خاطرات خوب و بد شاگردی حاج حسن می­گفتند: وقتی بزرگی در مسجد گفت "حاج حسن ما را تنبیه می­کرد"، بزرگوارانه گفت: "من در خدمتم، الآن تلافی کنید".

 

...آن روزها در حالی که بیماری گاه و بی­گاه آسم او را می­آزرد، بی­کاری را ننگ می­شمرد؛ برای همین به مزرعه می­رفت و به کارهای زراعی مشغول بود؛ در این زمان نیز با عمل خود به همگان آموخت که باید تلاش کرد و نایستاد.

 

...آن روزها حاج حسن چشم خود را فروبست، و شاگران همیشگی خود را در این دنیا گذاشت و گذشت.

...این روزها "آقای بهمنی"، "حاج حسن"، نیست؛ ولی در جای جای روستا می­توان او را دید.

 

این روزها هر لحظه که شاگردی، عمل صالحی انجام می­دهد، استاد بهره می­برد؛ و باقیات الصالحات به معنای واقعی کلمه، نمایان است.

این روزها، وجود مهندسین، معلمین، روحانیون، و اقشار مختلفی که در روستای او پروریده­اند، گواهی می­دهند که "حسن"، "آقای بهمنی"، "حاج حسن" زنده است.

 

آقای بهمنی، معلم گرامی، روزت مبارک.        

گروه شهیداحمدعلی نیّری (روستای حیدرآبادجرقویه) هفته معلم سال 1397شمسی   





۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۰۸

 

ضمن عرض تبریک روز معلم خدمت همه چراغ افروزان راه سعادت و درود به روح همه آموزگارانی رحل سفر بسته، به ویژه معلمان مدارس و مکاتب حیدروا

در ادامه دل نوشتهای که از طرف گروه شهیداحمدعلی نیّری (روستای حیدرآبادجرقویه) نوشته شده تقدیم می گردد.

 

بسم الله الّذی علّم بالقلم

«معلم ما نمی ­میرد»

...آن روزها انتخاب نام‎های نیکوی ائمه علیهم السلام مانند الان نیز راه و رسم مردم حیدرآباد بود تا هر کسی پرتویی باشد از معصومی که از او نام یافته! او حسن نام گرفت تا مانند صاحب اسم خود سرشار از خوبی و خوی بخشندگی باشد.

 

...آن روزها حسن که تازه از مکتب درس در روستا فارغ شده بود، باید برای ادامه تحصیل به روستاهای مجاور می­رفت. از روستای حسن تا روستایی که مدرسه در آنجا قرار داشت، حداقل ده کیلومتر فاصله بود.

راه­های ارتباطی روستای حسن به صورت طبیعی به وجود آمده بودند، یعنی در اثر رفت و آمدهایی که صورت گرفته بود، اسم جاده را با خود یدک می­کشید؛ این راه­ها چون در منطقه کویری قرار داشتند، در هنگام بارندگی به صورت باتلاق در می­آمدند.

حسن در آن روزها برای رسیدن به محل تحصیل خود، صبحِ زود، پیش از آنکه آفتاب اشعه ­های نورانی و گرمابخش خود را بر زمین بپراکند، از خانه خارج می­شد؛ و در روزهای سرد و کوتاه زمستان، گاهی مدت­ها پس از آنکه روشنایی روز جای خود را به تاریکی و ظلمات شب می داد، به خانه باز می­گشت.

در آن روزها حسن با موتور گازی می­رفت، گاه که در باتلاق راه گرفتار می­آمد، مجبور بود موتور را بر دوش گذاشته، به زحمت پای از گل بیرون کشیده، و در مسیر دانش و دانایی پیش رود. این در زمانی بود که تحصیل در شهرها نیز آنچنان از اجر و قربی در زندگی مردم برخوردار نبود، چه رسد به روستایی که مردم آن به نان شب محتاج بودند، و چاره­ای جز کار فرزندان نبود.

 

...آن روزها حسن دیپلم خود را گرفته بود، و به عنوان مدیر و معلم در روستای خود، برای خارج کردن ذهن مردم از غبار جهل و نادانی تلاش می­کرد. در طی سالیانی که در این جایگاه بود، هزاران دانش­آموز را، نه فقط با آموزش کتب درسی، که با رفتار و اخلاق خود، که متأثر از قرآن و اهل­بیت بود، پرورش داد.

حسن که دیگر، دانش­آموزان او را به احترام، به فامیل خطاب می­کردند، از همان ابتدا آموزش عملی را سرلوحه کار خود قرار داد.

 

...آن روزها اگر آقای بهمنی به دانش­آموزان می­گفت "باید موها را کوتاه کنند"، خود با موهایی تراشیده با نمره کم(خیلی کوتاه) به مدرسه می­آمد؛ و اگر در مورد نظافت و تمیز بودن لباس صحبت می­کرد، همواره خود قبل از شاگردان نظافت را رعایت کرده و لباس­هایی تمیز و مرتّب به تن داشت.

آقای بهمنی، گاه برای اینکه کودکی باسواد شود، بارها و بارها به منزل آن کودک رفته، و تمام سعی خود را به کار می­بست تا والدین را برای فرستادن بچه به مدرسه مجاب کند.

 

...آن روزها برنامه آقای بهمنی به این ترتیب بود که هر روز صبح رأس ساعت مشخصّ بچه­ها را به صف کرده، آیاتی از قرآن توسط یکی از دانش­آموزان تلاوت می­شد، روایتی از معصومین خوانده می­شد، پس از آن کمی برای دانش­آموزان از دین و اخلاق و درس صحبت می­کرد، و در نهایت با دعاهایی که خود روی کاغذ کاهی نوشته بود، و توسط یکی دیگر از دانش­آموزان خوانده می­شد، و آمین بلندی که در تمام روستا شنیده می­شد، صبحگاه به پایان می­رسید.

آقای بهمنی دانش­آموزان را آنگونه آموزش داده بود که هرجا صدای قرآن شنیده می­شد، خبردار می­ایستادند.

هر روز ظهر به هنگام اذان، موکت­هایی در حیاط مدرسه پهن می­کرد، و به همراه دانش­آموزان نماز وحدت برپا می­کرد.

 

...آن روزها آقای بهمنی فقط مدیر مدرسه و معلم دانش­آموزان نبود، بلکه وضعیّت خانوادگی هر یک را در نظر داشت و با والدین تعامل می­کرد؛ او سعی می­دانست که در کنار نگهبانی و باغبانی از نهال­هایی که در مدرسه هستند، باید ریشه­های آنان در خانواده را نیز از آفات برهاند.

 

...آن روزها آقای بهمنی با وجود مشکلات و انرژی­ای که مسئولیت تعلیم و تربیّت از او می­ربود، به ناچار و به دلیل کمبود نیروی تحصیل کرده در روستا، مسئولیّت شورای روستا و متولی قرض­الحسنه را نیز بر دوش می­کشید؛ و این اعتماد مردم به او، جز به دلیل اعتماد به ایمان و تلاش و توانایی او نبود.

 

...آن روزها آقای بهمنی به حرم امن الهی رفت، و با لیاقت، حاج حسن شد.

حاج حسن با اینکه بازنشسته شده بود، مثل همیشه در اجتماعات(همچون نماز جماعت و جلسات قرآن) حضور داشت؛ او در همان حال نیز آموزش می­داد و پرورش می­کرد.

در آن روزها که گاهی شاگردانش از خاطرات خوب و بد شاگردی حاج حسن می­گفتند: وقتی بزرگی در مسجد گفت "حاج حسن ما را تنبیه می­کرد"، بزرگوارانه گفت: "من در خدمتم، الآن تلافی کنید".

 

...آن روزها در حالی که بیماری گاه و بی­گاه آسم او را می­آزرد، بی­کاری را ننگ می­شمرد؛ برای همین به مزرعه می­رفت و به کارهای زراعی مشغول بود؛ در این زمان نیز با عمل خود به همگان آموخت که باید تلاش کرد و نایستاد.

 

...آن روزها حاج حسن چشم خود را فروبست، و شاگران همیشگی خود را در این دنیا گذاشت و گذشت.

...این روزها "آقای بهمنی"، "حاج حسن"، نیست؛ ولی در جای جای روستا می­توان او را دید.

 

این روزها هر لحظه که شاگردی، عمل صالحی انجام می­دهد، استاد بهره می­برد؛ و باقیات الصالحات به معنای واقعی کلمه، نمایان است.

این روزها، وجود مهندسین، معلمین، روحانیون، و اقشار مختلفی که در روستای او پروریده­اند، گواهی می­دهند که "حسن"، "آقای بهمنی"، "حاج حسن" زنده است.

 

آقای بهمنی، معلم گرامی، روزت مبارک.        

گروه شهیداحمدعلی نیّری (روستای حیدرآبادجرقویه) هفته معلم سال 1396شمسی   

 

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۰۴

زندگینامه

شهیداحمدعلی نیّری در 29تیرماه 1345شمسی در روستای آینه ورزان دماوند بدنیا آمد. دبستان را در مدرسه اسلامی کاظمیه با موفقیت پشت سر گذاشت. درس و مشقش...

۹ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۹
گروه شهید احمدعلی نیّری برای دعوت اهالی محل به مسجد اقدام به چاپ نامه زیر و تحویل به درب منازل اهالی محل نموده است. بهتر است خودتان ملاحظه فرمایید.

 دریافت
حجم: 64.6 کیلوبایت
۱ نظر ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۰